کد مطلب:328009 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:411

آیه 186 بقره


واذا سالك عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون .(186)





ترجمه آیایه

و چون بندگان من از تو سراغ مرا می گیرند بدانند كه من نزدیكم و دعوت دع اكنندگان را اجابت می كنم البته در صورتی كه مرا بخوانند پس باید كه آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند.(186)

بیان آیایه

نكات و دقایقی كه در آیه شریفه بكار رفته است





و اذا سئلك عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان





این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیف ترین و زیباترین معنا را برای دعا دارد.

اولا: اساس گفتار را بر تكلم وحده (من چنین و چنانم ) قرار داده ، نه غیبت (خدا چنین و چنان است )، و نه سیاقی دیگر نظیر غیبت ،و این سیاق دلالت دارد بر اینكه خدای تعالی نسبت به مضمون آیه كمال عنایت را دارد.

و ثانیا: تعبیر فرموده به (عبادی بندگانم )، و نفرمود (ناس مردم ) و یا تعبیری دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر می رساند.

و ثالثا: واسطه را انداخته ، و نفرموده : (در پاسخشان بگو چنین و چنان ) بلكه فرمود: (چون بندگانم از تو سراغ مرا می گیرند من نزدیكم ).

و رابعا: جمله : (من نزدیكم ) را با حرف (ان ) كه تاءكید را می رساند مؤ كد كرده و فرموده : (فانی قریب ) پس به درستی كه من نزدیكم .

و خامسا: نزدیكی را با صفت بیان كرده و فرموده : (نزدیكم ) نه با فعل ، (من نزدیك می شوم ) تا ثبوت و دوام نزدیكی را برساند.

و سادسا: در افاده اینكه دعا را مستجاب می كند تعبیر به مضارع آورد نه ماضی ، تا تجدد اجابت و است مرار آن را برساند.

و سابعا: وعده اجابت یعنی عبارت (اجابت می كنم دعای دعا كننده ) را مقید كرد به قید (اذا دعان - در صورتی كه مرا بخواند) با اینكه این قید چیزی جز خود مقید نیست ، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینكه دعوت داعی بدون هیچ شرطی و قیدی مستجاب است نظیر آیه : (ادعونی است جب لكم ) و این هفت نكته همه دلالت دارد بر اینكه خدای سبحان به است جابت دعا اهتمام و عنایت دارد.

از طرفی در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متكلم (من ) تكرار شده ، وآیه ای به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است .

نكات و دقایقی كه در آیه شریفه بكار رفته است و فرق بین دعا و سؤال و سخن در معنای عبودیت

و كلمه (دعا) و (دعوت ) به معنای این است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوی خود جلب كند، و كلمه (سوال ) به معنای جلب فائده و یا زیادتر كردن آن از ناحیه مسوول است ، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش ‍ برآورده شود، پس سؤ ال به منزله نتیجه و هدف است برای دعا (مثل اینكه از دور یا نزدیك شخصی را كه دارد می رود صدا می زنی ، و می خوانی ، تا روی خود را برگرداند، آن وقت چیزی از او می پرسی تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا كه برای سؤ ال شد جامع همه موارد سؤ ال هست ، علمی برای رفع جهل ، و سؤ ال به منظور حساب وسؤ ال به معنای زیادتر كردن خیر مسوول به طرف خود، و سوالهای دیگر.

مطلب دیگر اینكه ، كلمه (عبودیت ) همانطور كه در سابق هم گفتیم به معنای مملوكیت است ، البته نه هر مملوكیت ، بلكه مملوكیت ان سان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمی خوانند)،

و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگری كه ملك دیگری باشد، د ر نتیجه عبد وقتی به خدا نسبت داده می شود نظیر ملك منسوب به او است .

و ملك خدای تعالی با ملك دیگران فرق دارد، فرقی كه بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت ومجاز است ، برای اینكه خدای تعالی كه مالك بندگان خویش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محیط به همه نواحی و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مست قل از اویند، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چیز دیگری كه منسوب به ایشان است ، از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك یك بنده می دانیم چون می بینیم به نحوی از انحا نسبتی به آن بنده دارد، حال چه اینكه این نسبت حقیقی و به طبع باشد، مثل نسبتی كه میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و یا نسبت وضعی و اعتباری باشد مانند نسبتی كه میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، این ملك را به اذن خدا مالك شده ، و این نسبت ها به وسیله خدا میان او و مایملكش برقرار گشته ، حال مایم لكش هر چه باشد خدای عز اسمه به او تملیك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بنده اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر این نسبت را برقرار نمی كرد اصلا بنده ای موجود نمی شد، همچنانكه فرمود: (قل هو الّذی انشاكم و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة و نیز فرموده : (و خلق كل شی ء فقدره تقدیرا.

پس خدای سبحان میان هر چیزی و خود آن چیز حائل است ، ومیان آن و تمامی مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خدای تعالی از هر چیزی كه فرض شود به مخلوق خود نزدیك تر است ، پس او قریب علی الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده :( و نحن اقرب الیه منكم و لكن لا تبصرون ) و نیز فرموده :(و نحن اقرب الیه من حبل الورید) و نیز فرموده :(ان اللّه یحول بین المرء و قلبه ) و مراد از قلب همان جان آدمی و نفس مدركه او است .

نزدیك بودن خدای سبحان به بندگان ، مقتضای مالكیت مطلقه الهی و عبودیت عباد است

و سخن كوتاه آنكه مالك بودن خدای سبحان نسبت به بندگانش به مالكیت حقیقی ،

و بنده بودن بندگان برای او باعث شده كه او بطور علی الاطلاق قریب و نزدیك به ایشان باشد، نزدیك تر از هر چیزی كه با او مقایسه شود، و نیز این مالكیت باعث شده كه هر تصرفی و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جایز باشد بدون اینكه دافعی و مانعی جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حكم می كند به اینكه خدای سبحان هر دعای دعا كننده را اجابت كند هر چه می خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكیت او عام و سلطنت و احاطه اش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است .

نه آنطور كه یهود می پندارد، و می گوید: خدا وقتی موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازه گیری كرد، كارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت می گیرد، و حتی خودش هم نمی تواند جلو قضای رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و است جابت دعا مفهومی ندارد، چون كار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته .

و نه آنطور كه جماعتی از این امت پنداشته اند، كه خدا هیچ دخل وتصرفی در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه ) هستند كه رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) لقب (مجوس این امت ) به ایشان داده ، و شیعه و سنی روایت كرده اند كه فرموده :(القدریة مجوس هذه الامة ) قدریه مجوس این امتند.

بلكه ملك خدای تعالی حتی بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتی در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقی است ، و هیچ موجودی مالك هیچ چیزی نیست مگر به تملیك و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع می شود، و آنچه او نخواهد، و تملیك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمی شود، هر چند كه (همه عالم ) برای وقوع آن دست به دست هم بدهند، همچنانكه خودش فرموده :(یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه ، و اللّه هو الغنی ).

پس روشن شد اینكه فرموده :(و اذاسئلك عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ) همانطور كه متعرض حكم مساءله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست ، و می فهماند علت نزدیك بودن خدا به بندگان همین است كه دعا كنندگان بنده اویند، و علت اجابت بی قید و شرط دعای ایشان همان نزدیكی خدا به ایشان است ، و بی قید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بی قید و شرط بودن دعا است ، پس ‍ تمامی دعاهائی كه خدا برای اجابت آن خوانده می شود مستجاب است .

شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزی (فطری ) و زبانی

البته در اینجا نكته ای است كه نباید از نظر دور داشت ، و آن اینكه خدای تعالی وعده (اجیب دعوة الدّاع ) خود را مقید كرده به قید(اذا دعان ...)، و چون این قید چیزی زائد بر مقید نیست ، می فهماند كه دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آری وقتی می گوئیم : (به سخن ناصح گوش بده وقتی تو را نصیحت می كند)، و یا (عالم را در صورتی كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان این است كه آن نصیحتی را باید گوش داد كه متصف به حقیقت خیر خواهی باشد. و آن عالمی را باید احترام كرد كه حقیقتا عالم باشد یعنی به علم خود عمل كند، جمله : (اذا دعان ) نیز همین را می فهماند، كه وعد ه اجابت هر چند مطلق و بی قید و شرط است ، اما این شرط را دارد كه داعی حقیقتا دعا كند، و علم غریزی و فطریش منشاء خواست ه اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعای حقیقی آن دعائی است كه قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، كه به هر طرف می چرخد، به دروغ و راست و شوخی و جدی و حقیقت و مجاز.

بهمین جهت است كه می بینید خدای تعالی تمامی حوائج انسانی را هر چند كه زبان در خواست آن را نكرده باشدسؤ ال نامیده ، و فرموده :(و اتیكم من كلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم كفار) كه به حكم این آیه انسانها در نعمتهائی هم كه نه تنها به زبان سر درخواست ش را نكرده اند، بلكه از شمردنش هم عاجزند، داعی و سائلند، چیزی كه هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا وسؤ ال می كنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق می یابند، و نیز فرموده :( یسئله من فی السموات و الارض كل یوم هو فی شان ) و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است .

پس سؤ ال فطری از خدای سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائی كه مستجاب نمی شود و به هدف اجابت ن می رسد، یكی از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است كه در جمله :( دعوة الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده .

دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمی رسد

اول این است كه دعا دعای واقعی نیست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسی كه اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنی است ، و از روی جهل همان را درخواست می كند، یا كسی كه حقیقت امر را نمی داند،

و اگر بداند هرگز آنچه را می خواست در خواست نمی كرد، مثلا اگر می دانست كه فلان مریض مردنی است و درخواست شفای او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمی كند، و اگر مانند انبیا این امكان را در دعای خود احساس كند، البته دعا می كند و مرده زنده می شود، ولی یك شخص عادی كه دعا می كند از است جابت ماءیوس است ، و یا اگر می دانست كه بهبودی فرزندش چه خطرهائی برای او در پی دارد دعا نمی كرد، حالا هم كه از جهل به حقیقت حال دعا كرده مستجاب نمی شود.

دوم این است كه دعا، دعای واقعی هست ، لیكن در دعا خدا را نمی خواند، به این معنا كه به زبان از خدا مسئلت می كند، ولی در دل همه امیدش به اسباب عادی یا امور وهمی است ، اموری كه توهم كرده در زندگی او مؤ ثرند.

پس در چنین دعائی شرط دوم (اذا دعان ، در صورتی كه مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعای خالص برای خدای سبحان نیست ، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدائی دعا را مستجاب می كند كه شریك ندارد، و خدائی كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام می دهد، او خدای پاسخگوی دعا نیست ، پس این دو طایفه از دعا كنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نیست ، زیرا دعایشان دعا نیست ، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.

آیات دیگری از قرآن در باب دعای و مضمون یگانه ای كه همگی آنها بر آن دلالت دارد

این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه كه از آیه مورد بحث كردیم ، و با این بیان معانی سایر آیاتی هم كه در باب دعا هست روشن می گردد مثل آیه :( قل ما یعبوا بكم ربی لولا دعاوكم ) و آیه :( قل ارایتم ان اتیكم عذاب اللّه او اتتكم السّاعه ، اغیر اللّه تدعون ان كنتم صادقین ، بل ایاه تدعون فیكشف ما تدعون الیه ان شاء، و تنسون ما كنتم تشركون ) و آیه شریفه :( قل من ینجیكم فی ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفیه لئن انجینا من هذه لنكونن من الشاكرین ، قل اللّه ینجی كم منها، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون .

پس همه این آیات دلالت دارد بر اینكه انسان دعائی غریزی و درخواست ی فطری دارد، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت می خواهد، چیزی كه هست در هنگامی كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شریك پروردگارش می گیرد، و امر بر او مشتبه شده ، خیال می كند كه از پروردگارش چیزی نمی خواهد، و دعائی نمی كند، با اینكه از غیر خدا چیزی نمی خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانی دارای فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونی نمی پذیرد.

به شهادت اینكه وقتی این سبب ها از كار می افتد و گرفتاریها روی می آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفیعان خیالیش همه به كناری می روند، آن وقت می فهمد كه جز خدا كسی بر آورنده حاجتش و جوابگوی درخواست ش نیست ، لذا مجددا به توحید فطریش بر می گردد، و همه اسباب را از یاد می برد، و روی دل سوی خدای كریم می كند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر می آورد، ودر سایه آسایشش می پروراند، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسوده و شكمش سیر شود، دوباره بهمان وضعی كه داشت یعنی سبب پرستی و فراموش نمودن خدا برگردد.

آنچه از آیات مربوطه استفاده می شود اینست كه مطلق عبادات دعا هستند (47)

و نیز مانند آیه شریفه : و( قال ربكم ادعونی است جب لكم ، ان الذّین یستكبرون عن عبادتی سید خلون جهنم داخرین ) چونكه این آیه شریفه ، هم دعوت به دعا می كند، و هم وعده اجابت می دهد، و هم علاوه بر این دعا را عبادت می خواند، و نمی فرماید كسانی كه از دعا به درگاه من است كبار می كنند، بلكه به جای آن می فرماید كسانی كه از عبادت من است كبار می كنند. و با این بیان خود تمامی عبادتها را دعا می خواند، برای اینكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا، كه یكی از اقسام عبادت است باشد ترك دعا، است حقاق آتش نمی آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه است حقاق آتش می آورد، پس معلوم می شود مطلق عبادت ها دعایند (دقت بفرمائید).

با این بیان معنای آیات دیگر هم كه مربوط به این باب است روشن می شود، مانند آیه شریفه :( فادعوااللّه مخلصین له الدّین ) و آیه و(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه اللّه قریب من المحسنین ) و آیه شریفه :( و یدعوننا رغبا و رهبا، و كانوا لنا خاشعین ) و آیه شریفه :(ادعوا ربكم تضرعا و خفیه ، انه لا یحب المعتدین ) و آیه شریفه :(اذ نادی ربه نداء خفیا (تا جمله ) و لم اكن بدعائك رب شقیا) و آیه شریفه :(و یستجیب الذّین آمنوا و عملوا الصّالحات ، و یزیدهم من فضله ).

و آیاتی دیگر كه مناسب باب دعا است ، و این آیات اركان اصلی دعا و آداب دعا كننده را كه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بریدگی از اسباب ظاهری ، و توسل به خدای تعالی است ، بیان می كند، و آداب دیگری را هم روایات به آن ملحق كرده ، از قبیل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذكر، و عمل صالح ، و ایمان ، و ادب حضور، و امثال آن .





فلیستجیبوا لی و لیومنوابی





حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلی می كند، البته مدلول التزامی آن ، و می فهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزدیك است ، و هیچ چیزی میان او و دعای بندگانش ‍ حائل نیست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست هایشان عنایت دارد، و همین خدای مهربان بندگان را دعوت به د عا می كند، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا دارای چنین صفتی است ، پس ‍ بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت كنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند كه خدائی است دارای چنین صفت ، و یقین كنند به اینكه او نزدیك است ، و دعایشان را اجابت می كند، تا در نتیجه شاید در دعا كردن به درگاه او موفق گردند.

بحث روایتی

بحث روایتی (شامل روایاتی در فضیلت ، شرائط و آداب دعا)

شیعه و سنی روایت كرده اند كه رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: دعا سلاح مؤ من است .

و در كتاب عده الداعی است كه در حدیث قدسی آمده : ای موسی از من آنچه احتیاج داری درخواست كن ، حتی علوفه گوسفندت ، و نمك خمیرت را از من بخواه .

و در كتاب مكارم از آن جناب روایت كرده كه فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، برای اینكه خود خدای عزوجل می فرمای د:( قل ما یعبوا بكم ربی لو لا دعاوكم )بگو اگر دعای شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنائی به شما نخواهد كرد، این مضمون از امام باقر و صادق (علیهماالسلام ) نیز نقل شده .

باز در كتاب عدة الداعی در روایت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبید اللّه بن علی بن الحسین : از پسر عمویش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: زمانی خدای تعالی به بعضی از انبیاءش وحی فرستاد، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوی هر آرزومندی را كه به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدی می كنم ، و جامة ذلت در میان مردم بر تنش ‍ می پوشانم ، و از گشایش و فضل خودم دور می كنم ، آیا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غیر من امید ببندد با اینكه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینكه غنی بالذات و جواد علی الاطلاق منم ، و كلید همه درهای بسته به دست من است ، و در خانه من به روی هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است . (تا آخر حدیث ).

و نیز در عده الداعی از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: خدای تعالی فرموده هیچ مخلوقی دست به دامن مخلوق دیگر نمی شود، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع می كنم ، دیگر اگر از من چیزی بخواهد عطایش نمی كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعایش را مستجاب نمی سازم ، و هیچ مخلوقی دست به دامن خود من نمی شود و چشم امید از مخلوق من نمی پوشد مگر آنكه آسمانها و زمین را ضامن رزقش می كنم ، آن وقت اگر دعا كند اجابت می كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر می آورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را می آمرزم .

اخلاص در دعا به معنای ابطال اسباب عادی نیست .

مؤ لف : آنچه این دو حدیث افاده می كنند این است كه دعا باید خالص باشد، نه اینكه سببیت اسباب وجودی عالم را كه آنها را میان هر موجودی و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند، چون هر انسانی می داند كه چنین اسبابی وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده ، نه اینكه خود آنها علت تامة ای باشند، كه مستقل از خدای سبحان فیض را به معلول های خود برساند.

توضیح اینكه انسان با فطرت خود این معنا را درك می كند كه برای حاجتش برآرنده ای است ، كه فعلش از او ت خلف نمی كند، و نیز درك می كند آنچه از سبب های ظاهری كه وی دست به دامن آنهامی زند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف می كند، كه آن شاعر می گوید: (ناگهان سركنگبین صفرا فزود).

پس انسان این شعور و درك را دارد كه آن مبدئی كه سرنخ تمامی امور آنجا است ، و ركنی كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمی دارد، غیر این اسباب ظاهری است ، و لازمه این درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به این اسباب نداشته باشد، بطوریكه بكلی از آن سبب تام و حقیقی غافل بماند، و هر چیزی را مستند به سبب های ظاهریش بپندارد.

آری انسان با كمترین دقت و توجه ملتفت به این نكته می شود، حال اگر سؤ الی كند و حاجتی بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن كشف می كند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتی كه داشته و از راه شعور باطنی خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهری به درگاه پروردگارش رسیده ، و از آنجا به وی افاضه شده است ، و اگر همین حاجت را از سببی از اسباب ظاهری بخواهد، از كسی خواست ه كه شعور فطری و باطنیش حكم می كند به اینكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نیست ، بلكه خیال می كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش می باشد، و قوه خیالیش به عللی غیر از شعورباطنی به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر كرده ، و این در همان مواردی است كه باطن آدمی مخالف با ظاهر او است .

مثالی كه می توانیم در اینجا بیاوریم این است كه ، بسیار می شود انسان چیزی را دوست دارد، و به آن اهتمام می ورزد، تا آنكه آن را به دست می آورد و می بیند كه همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعی است كه برای او مهم تر و محبوبتر است ،

ناگزیر از آن دست بر می دارد، و محبوب تر را می گیرد، و بسیار می شود كه از چیزی نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن می گریزد، ولی تصادفا به همان چیز بر می خو رد، و می بیند بر خلاف آنچه می پنداشت از منافعی كه به خاطر آن از این می گریخت سودمندتر و بهتر است .

اشاره به دو نظام در زندگی انسان : نظام فطری و نظام تخیلی

كودك مریض از نوشیدن دوای تلخ می گریزد، و در عین اینكه طالب بهبودی خویش است ، از خوردن دوا گریه می كند، این انسان با شعور باطنی و فطریش صحت و سلامتی را می خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست می كند.

پس معلوم می شود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یك نظام به حسب فهم فطری و شعور باطنی ، و نظامی دیگر به حسب تخیل ، نظام فطریش از خطا محفوظ است ، و در مسیرش دچار اشتباه نمی شود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه می شود، چه بسا می شود كه آدمی به حسب صورت خیالیش چیزی را درخواست می كند، و جدا می طلبد. و نمی داند كه با هم این سؤ ال و طلبش درست چیز دیگری مخالف آن می خواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه كرد، و این همان معنائی است كه از كلام علی (علیه السلام ) كه به زودی می آید كه فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است )، به چشم می خورد.

و در عده الداعی از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: در حالی دعا كنید كه یقین به اجابتش داشته باشید.

و در حدیث قدسی آمده : خدای تعالی فرمود: من همان جایم كه ظن بنده ام به من آنجا است ، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظاری داشته باشد، بلكه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد.

مؤ لف : علتش این است كه دعا در حال نومیدی و تردد كشف می كند از اینكه صاحبش در حقیقت درخواست ی ندارد، كه بیانش گذشت ، و نیز روایت شده كه هرگز چیز نشدنی را از خدا نخواهید.

فرمایشات پیامبر (ص ) و امیرالمؤ منین علیه السلام در باره دعا

و باز در كتاب عدة الداعی از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده كه فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، كه دعا مغز عبادت است ، و هیچ مؤ من نیست كه خدا را بخواند مگر آنكه دعایش را مستجاب می كند آنهم یا به فوریت ، كه در نتیجه ثمره اش در دنیا عاید او می شود، و یا با مدت كه در نتیجه ثمره اش در آخرت عایدش می شود، و یا حداقل ثمره آن را به مقدار دعایش كفاره گناهانش قرار می دهد، البته همه اینها در صورتی است كه از خدا گناه نخواهد.

و در نهج البلاغه در یكی از وصایای امیرالمؤ من ین به فرزندش حسین (علیه السلام ) آمده : سپس خدای تعالی كلید همه خزینه های غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كنی ، با این كلید كه همان دعا است هر دری از درهای نعمتهای او را بخواهی می توانی بگشائی ، و باران رحمت او را به سوی خود ببارانی ، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، كه عطیه به قدر نیت است ، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاءخیر افتد كه اجرش برایت بیشتر باشد، كه بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چیزی از خدا بخواهی و خدا آن را بتو ندهد، بلكه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت ، و یا بدین جهت مستجاب نكند كه خواست ه است بلائی را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه ای بلای جان تو است ، زیرا بسیار می شود كه از خدا چیزی بخواهی كه مایه نابودی دین تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست می دهی ، پس بر تو باد كه همیشه از خدا چیزی بخواهی كه جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال ، كه نه تنها برای تو نمی ماند، بلكه تو هم برای آن نمی مانی .

معنای اینكه فرموده اند: (عطیه به اندازه نیت است )

مؤ لف : اینكه فرمود: (عطیه به مقدار نیت ) است منظورش این بوده كه است جابت همواره مطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا می خواهد، خدا به او می دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار می دارد، چون بسیار می شود كه لفظ آنطور كه باید مطابق با معنای مطلوب نیست ، كه بیانش گذشت ، بنابراین جمله مورد بحث بهترین و جامع ترین كلمه است برای بیان ارتباط میان درخواست و اجابت .

و چگونه جامع ترین كلمه نباشد؟ با اینكه در كوتاه ترین عبارت موارد بسیاری از دعاهائی را كه مستجاب نمی شود بیان كرده ، كه چرا نمی شود؟ مانند موردی كه اجابت طول می كشد، و موردی كه خیر دنیائی مسؤ ول با خیر مهمتر دنیائی و یا آخرتی تبدیل می شود و مواردی كه خواست ه دعا كننده به صورت دیگری غیر صورتی كه خواست ه مستجاب می شود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسیار می شود سائل نعمتی گوارا درخواست می كند، كه اگر فورا به او داده شود گوارا نمی شود، لذا اجابتش تاخیر می افتد تا سائل تشنه تر شود،

و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤ ال خود قید گوارا را ذكر كرده بود، پس در حقیقت خودش خواست ه كه اجابتش تاءخیر افتد، و همچنین مؤ من كه به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتی را در خواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دین او می شود، و او خودش اطلاع ندا رد، و خیال می كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمین می كند، در حالی كه سعادت او در آخرت او است ، پس ‍ در حقیقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب می شود نه در دنیا.

باز در عدة الداعی از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: هیچ بنده ای دست خود به سوی خدای عزوجل نمی گشاید. مگر آنكه خدا از رد آن بدون اینكه حاجتش داده باشد شرم می كند، بالاخره چیزی از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن می گذارد، بنابراین هر وقت دعا می كنید دست خود را بر نگردانید مگر بعد از آنكه آن را به سر و صورت خود بكشید، و در خبری دیگر آمده : كه به صورت و سینه خود بكشید.

(فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سیره پیامبر اسلام بوده است )

مؤ لف : در الدرالمنثورهم قریب به این معنا از عده ای از صحابه چون سلمان ، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك ، و ابن ابی مغیث ، از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) مطالبی در ضمن هشت روایت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ك ردن آمده ) پس دیگر معنا ندارد بعضی این معنا را انكار نموده ، بگویند دست بلندكردن به معنای آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است كه جسم باشد.

و این سخنی است فاسد، برای اینكه حقیقت تمامی عبادتهای بدنی نشان دادن حالت قلبی ، و صورت بخشیدن توجه درونی ، و اظهار حقایق متعالی از ماده است در قالب تجسم ، كه این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبی روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنی تحقق نمی یافت .

و یكی از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبی ، و در خواست باطنی به صورت درخواست ظاهری كه ما افراد بشر در بین خود داریم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتی را می گیریم ، كه یك انسان فقیر كه خود را پست احساس می كند در برابر توانگری كه خود را عزیز و عالی پنداشته ، بخود می گیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج می كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود رامی كند،

و اتفاقا در روایتی كه شیخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن علی بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن علی (علیهماالسلام ) روایت كرده ، آمده كه : رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) وقتی به دعا مشغول می شد دست خود را بلند می كرد، و مناجات و دعا می نمود، به حالتی كه یك فقیر گرسنه در گدائی به خود می گیرد، وهمین معنا را عدة الداعی بدون ذكر سند نقل كرده است .

و در بحار از علی (علیه السلام ) روایت كرده كه مردی را شنید می گفت : بار الها پناه می برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معنای این دعای تو این است كه خدایا پناه می برم به تو از مال و اولادم ، چون خدای تعالی فرموده :( انّما اموالكم و اولادكم فتنة ) پس اگر می خواهی به خداپناه ببری باید بگوئی : خدایا پناه می برم به تو از فتنه های گمراه كننده .

مؤ لف : و این هم باب دیگری است در تشخیص معنای لفظ، كه نظائری هم در روایات دارد، و در روایات آمده كه حق در معنای هر لفظی همان معنائی است كه در كلام خدای تعالی آمده ، و باز از این باب است آن روایاتی كه در معنای جزء و كثیر و امثال آن رسیده .

و در عده الداعی از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده ، كه فرموده : خدای تعالی دعای قلبی فراموش كار را مستجاب نمی كند (یعنی كسی كه بی فكر و بی توجه قلبی دعا می كند).

و نیز در عده الداعی از علی (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: خدا دعای قلب بازیگر را قبول نمی كند.

مؤ لف : و در این معنا روایات دیگری نیز هست ، و سرش این است كه در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمی یابد.

و در كتاب دعوات تاءلیف راوندی آمده : كه خدای تعالی در تورات به بنده خود خطاب كرده می فرماید: تو هر وقت بنده ای از بندگان مرا نفرین كنی كه به خاطر ظلمی كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسی هم هست كه تو را نفرین می كند به خاطر ظلمی كه تو به او كرده ای ، اگر می خواهی هم نفرین تو را مستجاب می كنم ، و هم نفرین او را، و اگر بخواهی است جابت نفرین هر دوتان را تا روز قیامت تاءخیر می اندازم .

مؤ لف : سر این معنا روشن است ، برای اینكه وقتی كسی چیزی را به نفع خود مسئلت می نماید لابد به آن راضی هم هست ، و وقت ی به آن راضی و خشنود باشد باید به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نیز راضی باشد، وقتی علیه ستمگر خودش نفرین می كند، و انتقام را می خواهد به خاطر اینكه ظلم كرده ، باید بطور كلی از انتقام گرفتن از ستمگر راضی باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست ، چو ن گفتیم او با نفرین كردنش می فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست می دارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمی دارد، به بلائی گرفتار می شود كه آن را برای غیر خودش درخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینی و دعائی از او سر نزده ، بلكه فقط گفتاری زبانی بوده و خدای تعالی در این باره فرموده :( و یدع الانسان بالشر دعائه بالخیر، و كان الانسان عجولا)

سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضیح برخی از جملات آن

و در عدة الداعی روایت كرده كه رسولخدا به ابوذر فرمود: ای اباذر می خواهی كلماتی به تو بیاموزم كه خدای عزوجل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر می گوید گفتم : بله یا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینی ، در حال رفاه و خوشی به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستی درخواستی كنی از خدا بكن ، و چون خواستی بی نیاز باشی این بی نیازی را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامی خلائق جمع شوند تا خیری به تو برسانند كه خدا برایت ننوشته ، نخواهند توانست .

مؤ لف : اینكه فرمود: (در حال رفاه و خوشی به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد)، معنایش این است كه در حال خوشی دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعایت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسی كه پروردگار خود را در حال خوشی فراموش كند، بطور قطع چنین پنداشته كه اسباب ظاهری در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدایند، آن وقت صاحب چنین پنداری ،

وقتی در حال شدت پروردگار خود را می خواند معنای این خواندنش این است كه خدای تعالی تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خدای تعالی اینطور نیست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبیت دارد، در نتیجه صاحب این پندار نه در حال رفاه خدای عالم و آفریدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه دیگری را خوانده .

و این معنا در ب عضی روایات به زبانی دیگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (علیه ال سلام ) روایت كرده كه فرمود: كسی كه از پیش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعایش مستجاب می شود، و بعضی گفته اند: دعا صوتی است پسندیده كه در رسیدنش به آسمان چیزی جلوگیرش نیست ، و كسی كه قبل از گرفتاری دعا نكرده باشد، دعای در هنگام نزول بلایش مستجاب نمی شود، و ملائكه می گویند این صدای كیست كه تاكنون نشنیده و آن را نمی شناسیم ، (تا آخر حدیث ).

و این معنا از اطلاق آیه :( نسوااللّه فنسیهم )، استفاده می شود، و این معنا با روایاتی كه می گوید: دعا با انقطاع از خلق رد نمی شود، منافات ندارد، برای اینكه مطلق شدت و بلا غیر انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روایات چنین بر می آید، آن كسی كه در حال خوشی دعا ندارد، و با خدا كاری ندارد، در حال شدت هم انقطاع كامل برایش دست نمی دهد، باز هم كه دعا ك ند گوشه چشمش به اسباب ظاهری است ، نمی تواند به كلی از آنها قطع امید كند).

اشاره به رابطه دعا با اسباب عادی در فرمایش پیامبر (ص )

و اینكه فرمود: (و چون درخواست ی داشتی از خدا بخواه ، و چون خواست ی بی نیاز باشی با یاد خدا بی نیازی را به دست آر...)، ارشاد است به اینكه وقتی می خواهی درخ واست ی بكنی ، و یا كمكی بطلبی ، این سؤ ال و است عانت را حقیقتا بكن ، وسؤ ال و است عانت حقیقی آن است كه از خدای تعالی بشود، چون اسباب عادی كه در دسترس ما هست سببیتشان همه محدود به آن مقداری است كه خدا برایشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما می رسد، و خیال می كنیم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه این اسباب تنها طریقیت و وساطت در ایصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خدای تعالی است .

بنابراین بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبریاء شود، و هرگز به هیچ یك از اسباب ظاهری ركون و اعتماد نكند، گو اینكه خدای تعالی چنین تقدیر كرد ه ، كه امور جز از راه اسباب به جریان نیفتد، و لیكن سبب هر چه باشد چیزی است كه خدا سببش كرده .

پس كلام امام دعوت به این معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدائی باشد كه سببیت را به اسباب داده نه اینكه امام خواست ه باشد مردم را به این اعتقاد هدایت كند كه اسباب به كلی لغو و بی اثرند و هر وقت هر حاجتی دارند از غیر مجرای اسباب آن را طلب كنند، چون چنین چیزی صحیح نیست ، و چنین توقعی بیجا است ، چطور ممكن است امام چنین چیزی ف رموده باشد، با اینكه اهل دعا در همین دعا كردنش سبب های زیادی به كار می برد، از قبیل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار می گیرد، و همه اینها سببند.

این معنا را در انسان در نظر بگیر، كه هر چه می كند با ابزارهای بدن خود می كند، اگر می دهد با دست می دهد، و اگر می بیند با چشم می بیند، و اگر می شنود با گوش می شنود، پس همین انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسی می ماند كه از من بخواهد چیزی به او بدهم ، اما بدون دست ، و یا به او بنگرم اما بدون چشم ، و یا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و كسی كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسی است كه تمام امید و انتظارش به دست من باشد تا به سویش دراز شود، و چیزی به او بدهد، و یا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و یا همه ركونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عین حال به كلی از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنین كسی غافل و دیوانه است (چون ممكن نیست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببیند و به كلی از صاحب آن غافل باشد).

اعتقاد به جریان امور عالم تنها از مسیر اسباب خود سلب اختیار از خداوند نمی كند

از سوی دیگر باید دانست اینكه می گوئیم : امور تنها از مسیر اسباب جریان می یابد، قدرت مطلقه و غیر متناهی خدا را مقید نمی كند و اختیار را از او سلب نمی سازد، همانطور كه دیدیم در انسان باعث سلب قدرت و اختیار نشد، (در عین اینكه مجبور است هر چه می كند به وسیله اعضای بدنی خود كند، باز هم او را موجودی مختار می دانیم )، و این بدان جهت است كه تحدید مذكور در حقیقت تحدید فعل است نه فاعل ، زیرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و دیدن و شنیدن هست ، لیكن خود این اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمی شود، پس تقید به اسباب از آن فعل است نه فاعل .

خدای واجب تعالی هم همینطور است ، او نیز قادر علی الاطلاق است ، اما فعل خصوصیتی دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زید كه خود فعلی از افعال خدا است ، در عین حال وقتی زید می شود و به وجود می آید (آری مادام كه مشخص نشود موجود نمی شود، انسانی است كلی كه جایش تنها در ذهن است )

كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان ، و در شرایطی چنین و چنان و نبودن موانعی چنین و چنان موجود شده باشد، و گرنه (یا همانطور كه در بین پرانتز گفتیم موجود نمی شود، و یا اگر بشود) زید نیست ، بلكه عمرو و یا فردی دیگر است ، پس به وجود آوردن زید مشروط به همه این علل و شرایط هست ، ولی این توقف مربوط به فعل ایجاد است ، نه به خدای فاعل ایجاد (دقت بفرمائید).

و اینكه فرمود: (پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته و همه را نوشته ...)، با در نظر داشتن كلمه (پس ) كه در ابتدای آن است ، جمله نتیجه جمله قبلی است كه فرمود: (و هر وقت خواست ی درخواست ی كنی از خدا بكن ...) و در حقیقت از قبیل ذكر علت است به دنبال معلول ، و می خواهد بیان كند كه به چه علت گفتیم اگر خواست ی در خواست ی كنی از خدا بكن ، و معنایش این است كه حوادث همه از پیش نوشته شده ، و از ناحیه خدای تعالی تقدیر شده است ، و در حقیقت اسباب در پیش آمدن و نیامدن آن حوادث تاءثری ندارند، پس دیگر معنا ندارد از غیر خدا چیزی درخواست كنی ، و به غیر خدا خود را بی نیاز سازی ، و اما خدای تعالی سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشیتش نافذ است ( كلّ یوم هو فی شان ) در هر روزی كاری جدید دارد و چون معنای روایت این بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : (و اگر تمامی خلق جمع شوند...)

فرمایش امام (ع ) كه دعا هم از قدر است و روایاتی در باره رد قضای الهی به سبب دعا

و یكی دیگر از اخبار مربوطه به دعا روایتی است كه بسیاری از راویان آن را نقل كرده اند، و آن این است كه امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است .

مؤ لف : در این روایت به اشكالی كه یهودیان و دیگران بر مساءله دعا كرده اند پاسخ داده شده ، و اشكال این است كه آن حاجتی كه با دعا در طلبش بر می آیند یا از قلم قضاگذشته و یا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودی خود موجود می شود، و حاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنیم فائده ندارد، پس در هیچ یك از دو فرض دعا فائده ندارد.

جوابی كه گفتیم روایت داده این است كه فرض اول كه گفتیم پدید آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، این گذشتن قلم قضا باعث نمی شود كه ما از اسباب وجود آن بی نیاز باشیم ، و دعا یكی از همان اسباب است كه با دعا یكی از اسب اب وجود آن محقق می شود.

و همین است كه می فرمایند: (دعا خود از قدر است ) و در این معنا روایات دیگری هم هست .

از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) روایت كرده كه فرمود:( لایردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمی كند مگر دعا.

و از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود:(الدّعاء یرد القضاء بعد ما ابرم ابراما) دعا قضا را بعد از آنكه تا حدی حتمی شده رد می كند.

و از امام ابی الحسن موسی (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: بر شما باد دعا كردن ، كه دعا و در خواست از خدای عزوجل بلا را رد می كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضایش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضای آن فاصله ای نمانده باشد، در همین حال هم اگر از خدای تعالی درخواست شود آن بلا را به نحوی كه خود می داند بر می گرداند.

و از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است كه فرمود:دعا قضای مبرم و حتمی را بر می گرداند، پس دعا بسیار كنید، كه كلید همه رحمت ما و رستگاری ها و كلید بر آمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمی رسند مگر به دعا، چون هیچ دری نیست كه وقتی بسیار كوبیده شود به روی كوبنده باز نگردد.

مؤ لف : و در این روایت اشاره ای است به اصرار در دعا، و اینكه اصرار در دعا یكی از راههای است جابت آن است ، سرش هم این است كه دعا بسیار كردن ، قلب را صفا می دهد.

و از اسماعیل بن همام از ابی الحسن (علیه السلام ) روایت كرده ، كه فرمود: دعای بنده خدا در خلوت و پنهانی با اینكه یك نفر است با دعای هفتاد نفر در علانیه و آشكارا برابری می كند.

مؤ لف : و در این كلام اشاره به این نكته است كه پوشاندن دعا و سری انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ می كند.

فرمایشات امام صادق (ع ) در شرایط استجابت دعا

و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: لا یزال دعا در پس پرده است جابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.

و نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل كرده كه فرمود: كسی كه قبل از خودش چهل نفر از مؤ منین را دعا كند بعد برای خود دعا كند، دعایش مستجاب می شود.

و نیز از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در پاسخ مردی از اصحابش كه گفت : (دنبال اثر دو تا از آیه های قرآن می گردم پیدایش نمی كنم

یكی آیه :( ادعونی است جب لكم ) است كه هر چه دعا می كنیم است جابتی نمی بینیم فرمود: یعنی می پنداری خدا خلف وعده می كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چی ؟ عرضه داشتم نمی دانم علت ش ‍ چیست ، فرمود لیكن من علتش را برایت می گویم ، كسی كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتی كه باید، دعا كند دعایش اجابت می شود، عرضه داشتم جهت دعا چیست ؟ فرمود: اینكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجید گوئی ، و نعمت هائی كه به تو داده بر شماری ، و شكر بگزاری ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستی ، آنگاه گناهان خود را بیاد آورده از آنها طلب مغفرت كنی ، آنگاه به دعا بپردازی ، این است جهت دعا، آنگاه پرسید: آیه دوم چیست ؟ عرضه داشتم : آیه شریفه :( و ما انفقتم من شی ء فهو یخلفه ) است برای اینكه من انفاق می كنم و خلفی و اثری نمی بینم ، فرمود: آیا می پنداری خدای تعالی خلف وعده می كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چی ، عرض كردم : نمی دانم ، فرمود: اگر كسی از راه حلالش كسب روزی كند، و در راه حقش انفاق نماید یك درهم انفاق نمی كند مگر آنكه خدا نظیر و عوض ‍ آن را به او می دهد.

مؤ لف : توجیه این حدیث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، برای اینكه همه می خواهند بنده را به حقیقت دعا و درخواست نزدیك سازند.

و در الدرالمنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا وقتی می خواهد دعای بنده را مستجاب كند حالت دعا به او می دهد.

و نیز ابن عمر از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: كسی كه در دعا را به رویش گشوده باشند حتما درهای رحمت را نیز به رویش گشوده اند.

و در روایتی دیگر فرموده از شما كسی كه در دعا به رویش باز شود درهای بهشت به رویش باز شده .

مؤ لف :این معنا از طرق ائمه اهل بیت (علیه السلام ) نیز روایت شده ، فرموده اند كسی كه حالت دعایش داده باشند، اجابتش نیز داده اند، و معنای اینگونه احادیث از بیان گذشته ما روشن گردید.

نیز در الدرالمنثور است كه معاذبن جبل از رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت می شناختید، كوهها در برابر دعای شما متلاشی می شدند.

سر اینكه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت میشناختند كوهها در برابر دعای شمامتلاشی میشدند

مؤ لف : سرش این است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبیت ، و ركون واعتماد به اسباب ، رفته رفته این باور غلط را به انسان می دهد، كه اسباب هم حقیقتا مؤ ثرند، و این پندار را به حدی می رساند كه هر معلولی را مستند به علت معهود و اسباب عادی بداند، و چه بسا می شود كه انسان از این پندار غفلت دارد، و یااصلا چنین اعتقادی ندارد، لیكن این مقدار را معتقد است كه این اسباب هر یك برای خود جائی دارد، كه نمی شود سببی دیگر جای آنرا بگیرد، مثلا ما می بینیم حركت و سیر باعث نزدیكی به مقصد می شود، ولی با كمی پیشرفت در توحید این اعتقاد از ما زایل می شود، و حركت را سبب مستقل نمی بینیم و می گوئیم مؤ ثر حقیقی خدااست ، وحركت جنبه واسطگی را دارد، ولی این اعتقاد بر ایمان می ماند كه درست است مؤ ثر حقیقی خداست ولی اینطور هم نیست كه حركت ، هیچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤ ثری است كه چیز دیگر جای آن را پر نمی كند، و اگر حركت و سیر نباشد نزدیكی به مقصد حاصل نمی شود.

و سخن كوتاه آنكه ما معتقدیم مسببات از اسباب خود تخلف نمی كنند، هر چند كه اسباب در حقیقت سبب واقعی نباشند، و تاءثر واقعی از آن خدای مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و این اعتقاد توهمی است كه علم به مقام خدای سبحان آن را نمی پذیرد، چون با سلطنت تامة الهیه منافات دارد، (علم به مقام خدای سبحان می گوید درست است كه خدای تعالی چنین مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سیر و حركت ، نزدیكی به مقصد نیز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نیز پیدا گردد، ولی چنین هم نیست كه تنها وقتی آتش بود حرارت هم باشد، و یا وقتی آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمی باشد و خلاصه خدای تعالی با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، می تواند واسطه ها را از وساطت بیندازد و اثر را بدون فلان واسطه ایجاد كند، همچنانكه در مورد معجزات می بینیم آتش هست اما نمی سوزاند، و یا خوردن نیست ولی سیری و سیرابی هست ).

و همین توهم باعث شده كه خیال كنیم تخلف مسببات از اسباب عادیه محال است ، هر جا جسم هست سنگینی و سقوط نیز هست ، هر جا حركت هست نزدیكی به مقصد نیز هست ، هر جا خوردن و نوشیدن هست سیری و سیرابی هم هست و مانند اینها، در حالی كه در بحث اعجاز گفتیم درست است كه ناموس علیت و معلولیت و به عبارتی دیگر وساطت اسباب میان خدای سبحان و میان مسببات حق است ،

و گریزی از آن نیست ، و اما این ناموس باعث نمی شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتی بدانیم كه اسبابش مهیا باشد، بلكه بحث عقلی و نظری و همچنین كتاب و سنت در عین اینكه اصل واسطگی اسباب را اثبات می كند، انحصار آنها را انكار می نماید، بلكه در این بین ، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال می داند، از محل بحث ما خارجند (چون چیزی كه ممكن الوجود نیست ، بلكه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ایجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمی شود)

حال كه این معنا روشن گردید، می گوئیم : علم و ایمان به خدا ما را وادار می كند تا معتقد شویم به اینكه آنچه محال ذاتی نیست و عادت آن را محال نمی داند دعای در مورد آن مست جاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبیا هم مربوط بهمین است جابت دعا است .

و در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه در ذیل جمله :( فلیستجیبوالی و لیؤ منوا بی ) فرموده : یعنی ایمان بیاورند كه من قادر هستم آنچه می خواهندبه ایشان بدهم .

و در مجمع البیان می گوید: از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده كه فرمود: معنای و( لیومنوا بی ( این است كه این معنا را محقق و ثابت كنند، كه من می توانم خواست ه آنان را بدهم و در معنای جمله :(لعلهم یرشدون ) فرموده : یعنی شاید به اعتقاد حق برسند، و به سوی آن راه یابند.